سرزمین وارونه...
به کوچه ای رسیدم که پیرمردی از آن خارج می شد؛
به من گفت :نرو که بن بسته! گوش نکردم، رفتم.
وقتی برگشتم و به سر کوچه رسیدم؛ پیر شده بودم!!!
تمام نیمکتهای پارک دو نفره اند...
بی خیال...
به درخت تکیه میدهم...